مهرزاد جانمهرزاد جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره
مهرسام جانمهرسام جان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

پسرهای من

مامان مهرزاد و مهرسام😍😍❤️❤️

روز مادر مبارک

روز مادر مبارک وقتی هنوز به دنیا نیامده بودیم بهشت در آغوش مادران بود اما وقتی به دنیا آمدیم مادران بهشت را بر زمین گذاشتند و ما را در آغوش گرفتن، از آن لحظه به بعد بهشت در زیر پای مادران قرار گرفت       مادر بودن سخت ترین و پرمشقت ترین کار دنیا است که تا آخر عمر هم بازنشستگی ندارد و تنها حقوقی که بابت آن طلب میکند اندکی عشق است،     امسال روز مادرتو مهدکودک کاردستی خوشکلی درست کرده بودم، (خاله درست کرده بودن)، همون کادو روز مادر بود و البته 1 دونه گل که از تو باغچه چیده بودم، مامانمو حسابی کیفور کرد *این عکس روی کارت *اینهم متن نوشته شده تو کارت   ...
2 فروردين 1393

سلامممممممم

اندر احوالات امروز ما دوستا ن عزیزمون نگران حال و احوال ما بودن، خدارو شکر هم من و نی نی و مهرزاد ، هم هدی و نی نی و پارسا خوبیم، فقط تنبل شدیم و اون غیرته خوابیده که بیایم و پست جدید بذاریم. عکسهای زیادی دارم برای آپلود کردن ولی وقت ندارم، آخر سال خیلی کار دفتر سنگین شده، انشاله برای سال جدید همشون رو تو پوشه جدا گانه نگه داشتم تا پست های قدیمی رو بتونم با عکسهایی که نگذاشتم بذارم، منتظرمون باشید تا با انرژی سال نو برمی گردیم، شاید تا قبل از سال چند تا پست گذاشتم، تا ببینیم فردا چی میشه ...
13 اسفند 1392

تولد 4 سالگی

تولد 4 سالگی امسال قرار بود تم تولدم مک کوئین باشه، بیشتر وسایل رو خریدیم اما باز بیشترشون رو نگه داشتیم برای روز تولد، 22 آذر امسال تولد با وضعیت مامان اونجور که دلم مامان می خواست نشد ولی بد هم نبود ، به ماها که خوش گذشت. مهمونهامون همون مهمونهای عزیز سال گذشته بودن،کادوی حسابی هم خوردیم، از سفره شام عکس  نداریم، یادمون رفت، به مفصلی سالهای گذشته نبود، کباب و جوجه کباب بود که آقاجون و بابا درستش کرده بودن و مادرجون هم زحمت پلو رو کشیده بودن و مامان هم سالاد درست کردن.دسر هم پودینگ و موز و شکلات بود اما از هرچه بگذریم سخن کادوها خوش تره، مادرجون و آقاجون کفش اسکیت آوردن، مامان و بابا میکروسکوپ خریدن، آ...
4 اسفند 1392

نی نی ما

نی نی ما یک پسره دیروز منو بابا و مامان و مادرجون رفتیم سونو، بماند که 2 ساعت معطل شدیم، تو این دو ساعت اینقده غر زدم، بابایی طفلک، برام بستنی و شکلات گرفت تا دهنم بسته باشه. از تو خونه که داشتیم راه می افتادیم و به مامانم گفتم فرشته ها بهت پسر دادن، تا وقتی نوبتمون شد و رفتیم داخل، دکتر اول نیم رخشو نشون داد بعد قلبشو و ... آخرش هم گفت پسره منم جلو دکتر گفتم، بهت نگفتم بچت پسره حالا موندیم اسم چی بذاریم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ...
9 بهمن 1392

این روزهای ما

این روزهای ما روزهامون یکی بعد از دیگری داره سپری میشه و هر روز به یکجور، مامانی  این هفته نوبت گرفته که برای تشخیص جنسیت بره سونو، خبرشو برای دوستان می فرستیم، عکسهای تولد 4 سالگی که تو خونه گرفتم گم شدن، نه تو کامپیوتر خونه اند نه تو مموری دوربین و نه تو گوشی مامان، اگه پیدا بشه حتما پست تولد رو میگذاریم، نا شکری نمیکنیم ولی این چند وقتمون خبر خوشی نداشتیم، شب ولادت حضرت رسول(ص)، پارسایی بیمارستانی شد به خاطر عفونت شدید، و روز بعد آقاجون گفت دختر عمه مامان تو جاده تصادف میکنن و پسر 13 سالش کشته میشه، این چند وقتمون همش با گریه  گذشته ، دل و دماغی برای این که به کامنت های دوستان جواب بدم یا وب رو آپ کنم ن...
8 بهمن 1392

تولد4 سالگی مهد

تولد 4 سالگی هرسال تو هر ماه مهدمون برای متولدین اون ماه جشن تولد میگیره، امسال هم زحمت کشیدن و آذر ماه تولد گرفتن(5تومان از خونواده ها گرفتن )به من هم کادو تولد یک پازل 45 تیکه دادن که تقریبا 1 ساعت طول کشید تا مامان درستش کرد این از کیک تولد این من   اینم من و دوستای متولد آذر اینم من و دوستای مهدم وقتی از مهد اومدم پامو کردم تو 1 کفش که برام کادو بگیرید حالا مامان قسم و آیه که برات 1 چیز خوب برا تولدت میگیرم قبول نکردم که نکردم تا شب طول کشید تا بلاخره بابا 1 تفنگ برام خرید ...
24 دی 1392

برف بازی

برف بازی سال 92 خداروشکر سال پر خیر و برکتی بود، بعد از چند سال برف روی شهرمون رو سفید کرد و ما هم برف ندیده ، نهایت استفاده و برف بازی رو کردیم عکسهای سری اول تو مموری گوشی باباست که هرچی میگیم بده نمیده، سری دوم برف بازی رو مامان گرفت بعد از اولین برف برای برف بازی 3 تایی رفتیم سیرچ، همه به مامان التماس که نرو با این وضعیت کجا میری، مامانم هم گفت بعد از چند سال برف اومده بچم برف رو ببینه بازی کنه، بماند که جاده بسته بود و برادران نیروی انتظامی نمیگذاشتن کسی بره، و ما بعد از چند بار دور زدن و رفتن و اومدن با کارت خبرنگاری مامان رفیتم تو محوطه برف بازی، بیخبر از همه جا خاله های مامان هم بودن،به خاطر همین جمعمون جمع شد...
23 دی 1392

دختر مامان

 دخمل مامان وقتی مثل یک فرشته خوابم خونمون از همیشه ساکت تره، مامانی تنهایی دق میکنه این میشه که دقیقه به دقیقه میاد بالای سرم و صدام میزنه: مهرزاد، مهرزادم، قندم ، نباتم، آب نباتم، یکی یکدونه، گل گلخونه، چراغ خونه، گل پسرم ، تاج  سرم،..." اما انگار نه انگار، همه جا رو آب ببره ، مهرزاد رو خواب میبره این میشه که مامان دست به کار میشه و اذیت میکنه، قلقلک میده، ناز میکنه، بوسم میکنه و هر کاری که باعث بشه بیدار بشم و نمیشم یک روز عصر هرکار کرد من بیدار نشدم و نتیجه اش این شد   وقتی بیدار شدم و عکسهامو دیدم دستمو زدم به کمرمو گوشی مامانو نشونش دادم و عصبانی گفتم من دخ...
18 دی 1392

یلدا مبارک

محفل آریاییتان طلایی ، دلهایتان دریایی ، شادیهایتان یلدایی ، پیشاپیش مبارک باد این شب اهورایی روی گل شما به سرخی انار ...
30 آذر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرهای من می باشد