مهرزاد جانمهرزاد جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره
مهرسام جانمهرسام جان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

پسرهای من

مامان مهرزاد و مهرسام😍😍❤️❤️

ضربه خوردن تو مهدکودک

از دست این مهدکودک ها روز دوشنبه 12 آذر ماه طبق معمول هر دوشنبه از طرف مهد باید میرفتیم  کلاس ژیمناستیک، ساعت 12 مدیر مهد زنگ میزنه به مامانم و میگه نگران نشید ها مهرزاد خورده زمین 1کم صورتش زخم شده کی میاین دنبالش؟ مامانم هم زنگ به آقا جون و اون میاد دنبالم  و تا 1/5 که مامان میرسه خونه میبینه واویلا پسرش چه بلایی به سرش اومده ، خدا بهش رحم کرده و زنگ میزنه تو مهد و هرچی دلش میخواد به مهد و مدیر و مسئول اونجا حواله میکنه جزئیات رو هیچوقت برای مامانم تعریف نکردم ولی اینجوری که از شواهد معلوم بود و یک کم برای مامان تعریف کردم موقعی که می خواستیم سوار سرویس بشیم بچه های بزرگتر همدیگه رو هل میدن و به من تنه م...
28 آذر 1392

این روزهای ما

این چند روز ما خداروشکر حال مامانی خیلی بهتر شده، جواب آزمایش غربالگری هم رسید مشکلی خداروشکر نی نی مون نداره،  4/5 دیگه مونده تا زمینی بشه قبل از ماه محرم و صفر عروسی دعوت بودیم و حسابی خوش گذروندیم منم مثل همیشه 1جا بند نبودم و مامان و مادرجون دنبالم بودن تا از در بیرون تالار بیرون نرم و گم نشم به هزار بهونه 1 جا نگهم داشتن اول مراسم که هنوز عروس و داماد نیومده بودن من اون وسط دلبری و هنر نمایی میکردم این هم عکسهای همون مراسم       و این هم فیلم اون مراسم     فردا کل وب مهرزاد فیلتر میشه       &...
28 آذر 1392

4 سالگی

تولد 4 سالگی دارم یواش یواش مرد میشم مامان که به قد و بالام نگاه میکنه کلی عشق میکنه با یکی یکدونه اش. وقتی یادش میاد فرشته کوچولویی که یک زمانی تو دلش وقتی تکون میخورد و از رو شکم تکون خوردناش معلوم بود و همه رو ذوق زده میکرد الآن از رو مبل میپره ، رو میز کامپیوتر میره و از اون بالا میپره پایین با باباش فوتبال بازی می کنن کمک مامانش ظرف میشوره ، اتاقشو بهم میریزه و دستور میده جمعش کن و اگر حرف گوشش نکنن قهر میکنه و کارهایی که هرکدوم قصه خودشونو دارن چه لذتی از این بالاتر که ببینی داره دردونه ات بزرگ میشه و هر روز خواستنی تر میشه و داره آرزوهای بابا و مامانش رو برآورده میکنه و حتی صبح ها که مهده دل مامانش براش تنگ ...
25 آذر 1392

فیلترینگ

عجیبا غریبا ما که تو کار این فیلترینگ موندیم سایت هایی که باید فیلتر بشن هنوز فیلتر نشدن ، عکسهای مهرزاد فیلتر شدن و مغایر به شئونات و قوانین جمهوری اسلامی هستن این دیگه از اون حرفها بود ها!!!!!!!!!!!!!         اینم یک نمونه اش!!!!!!!!! ولی خبر ندارن مامان همه عکسها رو نگه داشته و دوباره آپلود میکنه ...
24 آذر 1392

تاسوعا و عاشورای 92

تاسوعا و عاشورای امسال ما(92) طبق روال همیشه رفتیم شهرستان، امسال عزیز و عمه سمیرا و آقا بزرگ هم همراه ما تو یک ماشین بودند، صبح ساعت 5/5 راه افتادیم تا صبح زود برسیم !!! خورشید تازه داره طلوع میکنه تو جاده ایم!!! صبح ساعت 8/5 رسیدیم گوسفند میکشتن تا نذری روز عاشورا رو آماده کنن، اول خونه عمو بابام بودیم بعد رفتیم خونه عمه بابام بماند که دیگه با دوستام که نوه های عمه بابام میشدن چه آتیشی نسوزوندیم اینقده شیطونی کردیم تا عمه بنده خدا به مامانم گفت چه بچه شلوغی دارید؟ مامان و بابام هم ذوق میکردن چون یکدونه بچشون از خجالت همه بچه های شیطون اونا دراوومده بود ، یک باغ اناری بزرگ هم سر خونشون دارن ک...
29 آبان 1392

نی نی کوچولو

نی نی کوچولومون اینم عکس جدید نی نی تو 11 هفتگی عاااااااااااااااااششششششششششششققققققققشششششیییییییییییمممممممممممم ...
19 آبان 1392

نمایشگاه کتاب

نمایشگاه کتاب جمعه 26 مهر رفتیم نمایشگاه کتاب تا کتاب های جدید بخریم و شبها که خواستیم بخوابیم حداقل کتاب های جدید بخونیم و بخوابیم ، اون کتاب های قدیمی بعضی هاشون دیگه ورق ورق شدن ، یک بن 30تومانی خریدیم و رفتیم سمت نمایشگاه اول که وارد نمایشگاه شدیم ، پامو کردم تو یک کفش من کتاب بن تن میخوام!!! حالا مامان یکی یکی غرفه ها رو دنبال کتاب بن تن گشتن تا بالاخره 1 کتاب رنگ آمیزی بن تن   پیدا شد و مامانی خریدش. دیگه آروم شدم، غرفه کوچیکی برای بچه ها بود تا نقاشی بکشند و من هم طبق معمول همیشه باید هنرمو ثبت میکردم ربع ساعت شایدم بیشتر مامان رو صندلی نشستن و منم نقاشی میکشیدم، 1 آقا خرسی هم بود هی ازمن سوال میپرسید...
12 آبان 1392

جشنواره کودک و نوجوان

جشنواره کودک و نوجوان این روزها مامان خیلی بی حوصله شده ، صبحا 6/5 که بیدار میشه تا ظهر سر کار همش چرت میزنه،   ظهر ساعت 2-2/5 میخوابه تا 5/5 و شب ساعت 10/5 خوابه دوباره، کل انرژیشو نی نی کوچولومون گرفته ، وب هم به خاطر همین دیر به دیر آپ میشه   هفته کودک 1جشنواره تو پارک مادر برگزار شده با تبلیغاتی وسیع و بنرهای تو شهر با 38 غرفه و ... مامان و بابا هم که عاشق پسرشونن وسوسه شدن تا خاطره ای بشه برا پسرشون بردنش تا از غرفه های جشنواره دیدن کنه از 38 غرفه تنها 5-6   قسمت به درد میخورد ، اولیش گل بازی بود!!! دومیش نقاشی به بزرگییییییییییییییییی اینقده!!! سومیش کارگاه نقاشی بود...
12 آبان 1392

سفر یکروزه

مسافرت به سمالی( Semali ) بالاخره عکسهای مسافرت یکروزه ما به سمالی رسید دو – سه هفته پیش عروسی دختر دوست بابا بود و ما هم دعوت بودیم ظهر پنجشنبه ساعت 4 حرکت کردیم به سمت جیرفت،شب ساعت 10 رسیدیم سمالی (بعد از جیرفت) ، جاده اش شب خیلی ترسناک بود بخصوص جاده ای که اصلا آشنایی با هاش نداشتیم،هرجور بود رسیدیم بماند که چند بار زنگ زدیم تا پیداش کردیم، منم خوابهامو تو ماشین کرده بودم و اونجا که رسیدیم سرحال بودم ، عروسی خوبی بود، خیلی شلوغ و پلوغ همه همسایه هاشون اومده بودن ، خونه هاشون سر نخلستان های خرماشون بود، حصار نداشتن، تنها 3 – 4 تا اتاق بقیه اش همش درختهای خرما ، تا چشم کار میکرد خرما...
20 مهر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرهای من می باشد