این روزهای ما
این روزهای ما
روزهامون یکی بعد از دیگری داره سپری میشه و هر روز به یکجور، مامانی این هفته نوبت گرفته که برای تشخیص جنسیت بره سونو، خبرشو برای دوستان می فرستیم، عکسهای تولد 4 سالگی که تو خونه گرفتم گم شدن، نه تو کامپیوتر خونه اند نه تو مموری دوربین و نه تو گوشی مامان، اگه پیدا بشه حتما پست تولد رو میگذاریم،
نا شکری نمیکنیم ولی این چند وقتمون خبر خوشی نداشتیم، شب ولادت حضرت رسول(ص)، پارسایی بیمارستانی شد به خاطر عفونت شدید، و روز بعد آقاجون گفت دختر عمه مامان تو جاده تصادف میکنن و پسر 13 سالش کشته میشه، این چند وقتمون همش با گریه گذشته ، دل و دماغی برای این که به کامنت های دوستان جواب بدم یا وب رو آپ کنم نداشتم، از اونهایی که تو این چند وقت سر زدن و کامنت گذاشتن تشکر میکنم.
حال پارسا بهتر شده و 4 قدمی راه افتاده، دو تا جوجه خریدیم، اسماشون هم گذاشتیم نوک طلا و نوک سیاه،باید 1 پستا بذارم و عکسهاشون توش باشه،
سعی میکنم زود برگردم دوست ندارم وبمون انرژی منفی به دوستان بده و روزشونو خراب کنه، انشاله برمیگردیم با پست های شاد