بی بی
من و بی بی
موهای سفیدشان را که می بینی، دلت از غم پر می شود. می دانی که زمان خواهد گذشت و تو نیز روزی، سفیدی موها را تجربه می کنی و دست هایت چروک و سوی چشمانت به ضعف می گراید. پشت تو نیز روزی خمیده می شود. دست هایت می لرزد و زیبایی چشم گیرت زیر موج چروک های صورتت جمع می شود. تو هم روزی مادربزرگ و پدربزرگ می شوی. چشم به در می دوزی که شاید کسی بیاید و تمام لحظات تنهایی ات را پر کند.
این عکس زمستان سال گذشته است که مامان از من و مادربزرگ بابام که ما بهش میگیم بی بی گرفته. اینجور که همه میگن سن شناسنامه ایش 104 ساله ولی سن واقعیش بالاتر از این حرفهاست ، زمان کشف حجاب رضاخان رو خوب یادش میاد.
موی سپید تو، کتاب پربهای تجربه هاست و سینه ات مالامال از آلام زندگی. تو از غصّه ها، قصّه های بسیار شنیده ای. تو گنج رنج های روزگاری و تقویم نانوشته عبرت ها. گفته های تو روشنی بخش راه زیستنمان و چشمان کم سوی تو، ستاره های شبستانِ زندگی ماست. دست های پینه بسته ات جغرافیای دردهای زمین است و چین های پیشانی ات تاریخ مرارت های روزگار.پشت تو را انبوه تجربه ها خمیده است و پای تو از سنگینی عبرت ها می لغزد