مهرزاد جانمهرزاد جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره
مهرسام جانمهرسام جان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

پسرهای من

مامان مهرزاد و مهرسام😍😍❤️❤️

عیدتان مبارک

عیدتان مبارک سال نومی شود. زمین نفسی دوباره می کشد .برگ ها به رنگ در می آیند و گل ها لبخند می زند و پرنده های خسته بر می گردند   و دراین رویش سبز دوباره...من...تو...ما ... کجا ایستاده اییم. سهم ما چیست؟ نقش ما چیست؟ پیوند ما در دوباره شدن با کیست؟ زمین سلامت می کنیم و ابرها درودتان باد و چون همیشه امیدوار سال نومبارک ...
1 فروردين 1392

عمو ناصر

جشن نامزدی امشب هم مثل شبهای دیگه گذشت و خاطرش حالا چه خوب و چه بد   برای همه و همیشه تو ذهنها میمونه این من و عموم   واینجا من که عکس مامانی رو خراب میکنم ...
25 اسفند 1391

بازم تولد

تولد 3 سالگی عکسهای تولد 3 سالگی منه که خاله جونام تو مهد گرفتن عکسها تازه دست مامانی رسید   ...
24 اسفند 1391

خونه تکونی

خونه تکونی اینجا من کمک مامانم میکنم تو خونه تکونی تا زود کارهاش تموم شه و خیلی خسته نشه ولی مامانی میگه مهربونم خواهش میکنم بشین برنامه نیگاه کن من خوشحال تر میشم ولی من که دلم نمیذاره مخصوصا اگه شیشه باشه مامان اینجوری میشه وقتی کمکش میکنم من که نمیدونم چرا؟ ...
22 اسفند 1391

عکسهای هنری

آتلیه هفته گذشته بعد از خرید کت و شلوار رفتیم آتلیه تا عکسهای خوشکل بگیریم حالا کی یک جا می تونه 2 ثانیه وایسه من؟ نه امکان نداره باید اینقده التماس کن تا1 ثانیه بتونم سرجام بمونم خندیدن که دیگه جای خود بالاخره گذشت و عکسهام چاپ شد بدک نیست خودتون قضاوت کنید         مامان عاشق عکس اول و آخره ...
13 اسفند 1391

خواب شیرین

خواب کودکانه بعضی وقت ها وقتی تلویزیون نگاه میکنم صدام دیگه در نمیاد مامان صدا میزنه : مهرزادی ، مهرزاد جونم ، فندقم ، آب نباتم ، نازگلم و ... وقتی جوابشو نمیدم میاد ببینه خوبم و بله ...   کی دلش میاد بیدارم کنه؟ ...
12 اسفند 1391

مهندس من

مهندس کوچولو خدارو شکر دست به آچارم خوبه و خدا نکنه بابا و مامان غفلت کنند و یک جا یک آچار ببینم دیگه از دیوار گرفته تا قالی و مبل همه آچار کشی میشه وقتی مهندس های خونمون دو تا میشن       ...
25 بهمن 1391

نقاش کوچولو2

نقاش کوچولو(2)     سلام یک چند وقتی شد به وبم سر نزدم آخه مامانی خیلی درگیر کارهای تولدم شده و آخر این ماه هم یک امتحان سخت داره براش دعا کنید این امتحان رو قبول بشه دیگه قول داده آپ کردن وبم عقب نیفته   و اما پست امروز دو هفته قبل وقتی مامان تو آشپزخونه بود و منم طبق معمول جلو تلویزیون بودم مامانم رو صدا زدم و برگه سفیدی که جلوم بود رو نشونش دادم مامان وقتی برگه رو دید یک جیغی زد و صدتا منو بوسید و فورا از برگه نقاشیم عکس گرفت تا به همه نشون بده پسرش چه هنرمند کوچولویی اینم نقاشی اون روز عکس نی نی کشیدم     مادرجون وقتی نقاشی منو دید گفت : پسرم بزرگ شده &...
25 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرهای من می باشد