اندر احوالات امروز ما دیروز داشتیم تعریف میکردیم که من شیطونم و بلام که دیشب این بلا سرم اومد حالا بخونید حکایت دیشب : « طبق ساعت 10 هر شب مامان و بابام داشتن سریال میدیدن و من که دنبال بازیگوشی بودم رفتم تو اتاقم بازی کنم (شما بخونید شیطنت ) هر از چند گاهی هم مامانی میومد سری میزد که ببینه گل پسرش بلایی سرش نیومده باشه که چی شده که مثل آقاهای خوب صداش در نمیاد بعد از چند دقیقه ( شما بخونید نیم ساعت ) مامان که اومد تو اتاق فقط گفت مهرزاد ؟!!! من که حول شده بودم دو دستی رو شکمم و دستام رو قایم کردم ، می پرسید چرا : تقصیر من نبود که آقا شیطونه گولم زد تمام ماژیک هام به جای نقاشی روی برگه روی من نقاشی کردن ...