مهرزاد جانمهرزاد جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره
مهرسام جانمهرسام جان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

پسرهای من

مامان مهرزاد و مهرسام😍😍❤️❤️

هنر ریختن من

هنرهای من نیگاه نکنید خیلی کوچیکم ولی با این کوچیکی از هر انگشتم هزار تا هنر می باره ماشااله اینم یکی از اون هنر ریختنهای منه هنرهای من نیگاه نکنید خیلی کوچیکم ولی با این کوچیکی از هر انگشتم هزار تا هنر می باره ماشااله اینم یکی از اون هنر ریختنهای منه     ...
25 بهمن 1391

فرهنگ لغات من

فرهنگ لغات من     هانون خانم لاکپشتا ایجا لاکپشت های نینجا مسپا مصطفی خداپز خداحافظ قوقوقوقو خروس می مون میمون توتنگ تفنگ پوتو پتو بوق بوق قورباغه اپل سیب بانانا موز سپت رفت هد رد(قرمز) پیش فیش(ماهی) پیچر تیچر(معلم) هلوس خروس ق...
25 بهمن 1391

بازی بازی

بازی بازی فکر کردید برف اومده ، نه هیچ خبری نیست ، طفلکی آقاجون یونولیت خریده بود تا برای کف WC استفاده کنه ، خبر نداشت مغز بادومش داره چیکار میکنه ، و مامانم هم عکس میگرفت تا از من اثر جرم داشته باشه. این هم ادامه عکس ها خودتون ببینید     عجب حال داد ...
23 بهمن 1391

کفشهای من

کفش کوچولوهای من تمام کفشهایی که تو این سه سال پوشیدم ، مامانم برام نگهداشته ولی دیگه برای نگهداریشون تو کمدم جا ندارم ، به فکر مامانی افتاد که ازشون عکس بگیره و برام عکس رو نگهداره آخه اینجوری خیلی جاگیر نیست و فقط یک برگ آلبوم جا میگیره ، اینم عکس کفشهام (البته کفش کوچولوهامو جوراب خوشکلامو برام نگه میداره تا بزرگ شم)   و این من که دارم عکس مامان رو بهم میریزم دالی مامانی بذار فکر کنم کدوم یکیو بپوشم؟ اینو بپوشم ، اینو زمستون (90 ) پارسال خریدیم اینم که مکه خریدیم ، عکس باب اسفنجی روشه و سوت داشت و راه که میرفتم سوت میزد و اینجا ساعت 11 است و من همچنان س...
21 بهمن 1391

شیطنت های من2

شیطنت تازه امروز ظهر وقتی مامانی منو از مهدکودک برداشت رفتیم ناهار بخریم و یک کم خرده ریزه اما طبق معمول منهم شیطنتم گل کرد مامان حواسش از من پرت شد و منم شیطون گولم زد و یک آن صدای جیغ مامانم رو شنیدم که منو صدا میزد ، به سرعت برگشتم سمت مامان ، تمام بدن مامانم داشت میلرزید و صدای به هم خوردن زانو هاش رو میشنیدم ، بهم گفت که کار خطرناکی کردم ، خدا رحم کردو همین جوری گریه میکرد. واما داستان :« وقتی حواس مامان به من نبود من هم چیپس برداشتم و رفتم سمت ماشین ، اونم وسط بلوار با سرعت ماشین ها ، حالا شما حساب کنید ؛داشتم میرفتم وسط خیابون ، ، جلو در مغازه 2 تا ماشین پارک کرده بودند و من داشتم از کنار دومی هم رد میش...
17 بهمن 1391

لباس جدید من

خرید کت و شلوار چند وقت بود عکس ها شو مامانی گرفته بود ولی وقت آپ کردنو نداشت اشکال نداری یا به قول خودم طوری نیست بالاخره دیر یا زود این عکس ها آپ میشن برای جشن نامزدی عمو ناصر رفتیم لباس بخریم مامان شوخی شوخی 1 دست کت و شلوار برداشت و تنم کرد تا ببینه پسرش دامادی شده ، اما از همه جا بی خبر اینکه پسرش دیگه لباس رو از تنش در نمیاره و مادرجون مهربون چون دید دوسش دارم برام خرید           حالا هرکی میتونه بیاد این لباس رو از تن من دربیاره     واین شد که من 1 دست کت و شلوار خریدم البته هنوز باید کفش مردونه (تا امروز همش اسپرت   داشتم ) و یک ...
17 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرهای من می باشد