مهرزاد جانمهرزاد جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره
مهرسام جانمهرسام جان، تا این لحظه: 10 سال و 2 روز سن داره

پسرهای من

مامان مهرزاد و مهرسام😍😍❤️❤️

تاسوعا و عاشورای 92

1392/8/29 20:07
نویسنده : مامان حدیث
302 بازدید
اشتراک گذاری

تاسوعا و عاشورای امسال ما(92)


emam_hosien_03

طبق روال همیشه رفتیم شهرستان، امسال عزیز و عمه سمیرا و آقا بزرگ هم همراه ما تو یک ماشین بودند، صبح ساعت 5/5 راه افتادیم تا صبح زود برسیم !!!

خورشید تازه داره طلوع میکنه تو جاده ایم!!!

صبح ساعت 8/5 رسیدیم گوسفند میکشتن تا نذری روز عاشورا رو آماده کنن، اول خونه عمو بابام بودیم بعد رفتیم خونه عمه بابام بماند که دیگه با دوستام little-boysکه نوه های عمه بابام میشدن چه آتیشی نسوزوندیم اینقده شیطونی کردیم تا عمه بنده خدا به مامانم گفت چه بچه شلوغی دارید؟ مامان و بابام هم ذوق میکردن چون یکدونه بچشون از خجالت همه بچه های شیطون اونا دراوومده بودsuper-man، یک باغ اناری بزرگ هم سر خونشون دارن که توش مرغ بود، مامان اومد ببینه دارم چیکار میکنم دید گلو مرغ رو گرفتمو به بقیه نشونش میدادم آخه اونا میترسیدن مرغ بگیرن تو دستشون، دهن مرغه یک متر باز شده بود و چشماش داشت سفید می شد اگه مامان دیر رسیده بود خفه شده بود.

 تاسوعا ظهر خونه دایی بابام بودیم نذری آبگوشت بود و برنج تا ته غذاهامو خوردم اونجا بود که مامان یادش اومد برام لباس برنداشته غیر از همین پیراهن سیاهی که تنم بود

شب تا سوعا همه خونه عمو خدابیامرز بابام جمع بودن و کمک میکردن تا گوشت نذری رو خرد کنن تا برای آبگوشت فردا آماده بشه

بابا

آقا بزرگ در حال گوشت خرد کردن

بابا و عزیز در حال گوشت خرد کردن

من و دوستام شب تاسوعا داریم بن تن نگاه میکنیم پلک هم نمیزنیم و حالیمون هم نمیشه یکی داره ازمون عکس میگیره

به ترتیب از راست به چپ: فائزه خانم، آقا رضا، من(مهرزاد)، علی آقا ،رضوان خانم

بعد از گوشت خرد کردن همه دیگه تو پذیرایی جمع شدن و پسر عمه بابام شروع کرد با منو علی بازی کردن و با متکا بهمون میزد همین بازی باعث شد من تعادلمو از دست بدم و با صورت تو دیوار بخورم ، دندون جلوم لق شد، لب پایینم از تو پاره شد و خون اومد و دندون پایین هم لق شده و خیلی گریه کردم و با همون گریه خواب رفتم و دیگه به عزاداری نرسیدیم

خواب بعد از گریه

روز بعد (روز عاشورا) صبح بیدار شدیم بعد از صبحانه خوردن آماده شدیم بریم همراه هیئت عزاداری

صبح عاشورا مامان گفت وایسا دوتا عکس بگیرم برات یادگاری بمونه دو تا فیگور هنری من


 


شال سبز رو مامانبزرگ مامان که عزیز صداش میزنم از کربلا آورد به  این نیت که یکی از نوه هاش پسر شه و اونو تاسوعا و عاشورا گردنش ببنده و از اونجایی قسمتش نبود که نوه پسر داشته باشه و من اولین پسر خانواده بودمpeepboy1 اون شال رو به من داد و خواست که هر تاسوعا و عاشورا گردنم ببندمش


اینجام کنار فاضل کوچولو پسر پسرعمومی بابام هر بلایی به سرش می آوردیم  فقط میخندید


حیاط خونه پسر عموی بابام

رفتیم عزاداری تا 1جاهایی همراه هیئت رفتیم ولی به خاطر وضعیت مامان زود برگشتیم و رفتیم مسجد محل تا بقیه برسند، از در و دیوار و پشتی و مهر های مسجد همه چی برای خودمم اسباب بازی درست میکردم،

اینجا مسجده محله

اینجا با مریم جون دختر عمه که دوتایی مسجد رو روسرمون گذاشتیم مامان فیلمهاشو نگه داشته تا بزرگ شدم نشونم بده

عصر همون روز هم برگشتیم اینهم از عاشورا و تاسوعای ما

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (35)

زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
30 آبان 92 3:37
عزا داری هاتون قبول درگاه حق نذرتونم قبول
مامان عرفان
30 آبان 92 9:38
عزاداريتون قبول باشه .
مامان حدیث
پاسخ
خدا قبول کنه
مامان عرفان
30 آبان 92 9:40
مهرزاد جان پس حالا كه شما اولين پسر خانواده اي و عزيز جون شال را به شما دادن شما هم بايد خيلي مواظب اون شال باشي و بعدا كه ايشالا نوه و نتيجه دار شدي شال را به اونها بدي .
مامان حدیث
پاسخ
انشاله
آیسان
30 آبان 92 14:32
سلام گلم خوبی،خدا مرگم بده چیو نباید تائید میکردم که کردم ،خدایی بهم ریختم ندا بده برم درستش کنم[بخدا نمیدونم چیو میگی..اصلا هواسم نیست...
مامان حدیث
پاسخ
چیزی نبوده که تاییدش نکنی کامنت هایی رو که گذاشتمو تایید نکردی
آیسان
30 آبان 92 14:38
حالم خوب نیست سر همون که گفتی..اما دلم نمییاد تا اینجا اومدم پستو بخونمو نظر ندم
مامان حدیث
پاسخ
مرسی ازت خاله مهربون حالا سخت نگیر من دلم نازکه زود آشتی میکنم
آیسان
30 آبان 92 14:42
طفلی مرغــــــــــــــــه،،چی کشیده از دستت مهرزاد جون
آیسان
30 آبان 92 14:43
نذر همشون قبول،شمام نوش جونتوووووووووووووووووون
آیسان
30 آبان 92 14:44
چه خیالتونه که مامان چقد خودکشی میکنه برا اینکه عکس خوب شکار کنه شما بن تنتونو ببینین
آیسان
30 آبان 92 14:45
اووووووووووخی فدای تو بشم چرا مواظب نبودی آخه
آیسان
30 آبان 92 14:46
ای پسررررررر عمه[هواست کجا بود
آیسان
30 آبان 92 14:48
ای جونم خدا تو رو حفظت کنه واسه عزیزجون،عزیز جونم دستش درد نکنه بابت شال
آیسان
30 آبان 92 14:48
فاضلم خوشگله ماشالله
مامان حدیث
پاسخ
چشماتون خوشکل میبینه
آیسان
30 آبان 92 14:49
خانومی همچنان عذاب وجدان بیخ گلومو گرفته ها زود بیا بگو داستانو خوووووووووووووب
مامان حدیث
پاسخ
داستان چیو بگم برات؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامان عرفان
3 آذر 92 8:46
آفرين مهرزاد جان كه تا آخر غذاهات را خوردي .
مامان عرفان
3 آذر 92 8:46
نذري هاتون هم قبول باشه
مامان حدیث
پاسخ
مرسی نگار جونییی
مامان عرفان
3 آذر 92 8:47
عزيزم برات خصوصي رمز فرستادم
مامان عرفان
3 آذر 92 10:33
`¶¶¢¢o$¶¶´´´´´´´´´`¶¶¶¶ø¶¶¶ ¶¢¢ø¶¶¶ø´´´´´´´´´´´´´´¶¶¶¶¶¶ ¶¶ø¶¶¶´´´´´´´´´´´´´´´´´¶¶¶¶¶ ¶¶¶´´´`´´´´´´´´´´´´´´´´´´¶¶¶ o´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´o o´´´´´´´¶ø´´´´´´´´´¶ø```´´´o o`´´´´´¶¶¶´´´´´´´´´¶¶¶```´´o o`´´´´¶¶¶¶´´´`´´´´´¶¶¶¶``´`o ´o`´´´¶¶¶¶`´`´´´´´´¶¶¶¶``´o ´´o`´´¶¶¶¶´´´¶¶¶¶``¶¶¶¶``o ´´´o´´´¶¶¶´´´´¶¶´``¶¶¶``o ´´´¶¶¶´´¶¶`´´´´´´´´¶¶`´´`¶¶¶ ´`¶¶¢¶¶¶´´´```¶¶¶´´`´´¶¶¶o¢¶¶ ´¶¢7ooo¶¶¶¶¶¶`´´´`¶¶¶¶¶¶$o¢¢¶¶ ¶$oooø¶´´´´´´`¶¶¶```´´´´´¶¢oø¶ ¶¶ooø¶´´´´´´´´`¶`´`´´´´´´¶ø7o¶ ¶¶¶¶¶ø``´´´´´´´´´´´´´´´´`¢¶ø¶¶ ¶¶¶¶¶ø``´´´`´´`U`´´´´`¢¶¶¶¶ ´¶¶¶¶¶ø```´´```R´´´´´``Y¶¶¶¶` ´´¶¶¶¶¶¶`´`´´`CUTE´´´´o¶¶$oo¶ ´´ø¶¶¶¶¶¶¶ø`´´´```´´ø¶¶$øo¢¢¶¶ ´¶¶øo¢øø¶¶¶$¶`´´´´¶`¶øoo¢o¢¢¢$¶ `¶o¢¢¢øøø$¶´´`¶ø¶```¶¶ø¢ooo¢øø¶ `¶¢¢¢øø$¶¶¶´´´´``´```¶¶¶¶¶¶øø$¶ ´`¶¶¶¶¶¶¶¶`´``````´´´´¶¶¶¶¶¶¶
مامان تینا و رایان
3 آذر 92 11:02
عزیزم من هفته پیش برات تم تولد رو ایمیل کردم..بهم خبر ندادی گفتم شاید نرسیده باشه ..اگه رسیده بهم بگو باید 2 تا ایمیل از طرف من دریافت کرده باشی
مامان حدیث
پاسخ
آره مرسی ازتون رسید فکر کنم براتون کامنت گذاشتمو تشکر کردم
مامان عرفان
5 آذر 92 7:59
چه حيات با صفايي
مامان عرفان
9 آذر 92 9:05
سلام دوست جونيم خوبين ؟ مهرزاد جونم و ني ني چطوره ؟؟؟
مامان حدیث
پاسخ
خوبی مرسی از لطفتون
ستارگان آسمان من
10 آذر 92 2:02
مامان حدیث
پاسخ
مرسی از گلهای قشنگتون
مامان عرفان
11 آذر 92 8:50
مامان الیار
11 آذر 92 16:59
سلام عزیزم چه وبلاگ خوشگلی داریدما با اجازتون لینکتون کردیم گر شما هم خواستید خوشحال میشیم نام ما تو لینک دوستان شما باشهمنتظریم
خاله هدی مامان پارسا
13 آذر 92 11:39
سلام اینو بخونید: البته من ننوشتما یکی برام فرستاده ممکنه مسخره به نظر بیاد ولی واقعا اتفاق میافته!می خوای صورت کسی رو که واقعا دوست داره ببینی؟اینو به 10 نفر بفرست بعد برو به ادرس http://amour-en-portrait.ca.cx/(این یه بازی فرانسویه)صورت کسی که دوست داره ظاهر میشه خطر سوپریز شدن!(تقریبا 90%شبیه)من خواستم این بازیو دور بزنم مستقیما رفتم به اون ادرس گفت اینطوری نمیشه باید به10نفر بفرستیش نمیدونم چه طوری فهمید....
خاله هدی مامان پارسا
13 آذر 92 11:41
صاحب این ماه نگهدارت باشه عزیز دلم
مامان عرفان
13 آذر 92 13:41
كم پيدايي عزيز؟
آیسان مامان ماهان
17 آذر 92 12:29
سلام خانومی خوبین شما؟؟؟مهرزاد جونم خوبه؟؟؟؟من که پای همیشگی پستای نازتونم
مامان حدیث
پاسخ
شما لطف دارید شمام نیاین کی بیاد
آیسان مامان ماهان
17 آذر 92 12:30
بخدا سرم بد شلوغ بود هم اداره هم خونه ،هم اینکه خاله جونم فوت شده بود درگیر مراسم بودیم
مامان حدیث
پاسخ
آخییییییی خوندم پستشو خیلی ناراحت شدم خدا بهتون صبر بده
آیسان مامان ماهان
17 آذر 92 12:30
راستی چرا پست نمیزارین؟؟؟؟؟؟
مامان حدیث
پاسخ
پستم میذارم
آیسان مامان ماهان
17 آذر 92 12:31
مامان خانومی نی نی کوچولو چطوره؟؟خوبه انشالله
مامان حدیث
پاسخ
خدارو شکر خونه ولی هنوز نشونهای از خودش نشون نداده
آیسان مامان ماهان
17 آذر 92 12:31
این بوسام مال مهرزاد جونم که قبل نینی باهاش دوست بودم
مامان حدیث
پاسخ
مییییییسسسسسسسسسسیییییییی
مامان عرفان
19 آذر 92 10:07
ماماني اطاعت امر شد . فداي تو .
مامان حدیث
پاسخ
مرسی ازتون قربونت برم
سارا مامان آرتین
19 آذر 92 10:58
عذاداریها و نذرتون قبول باشه من عکسهارو نتونستم ببینم خصوصی رو هم چک کن
مامان حدیث
پاسخ
عکسهای مهرزاد فیلتر شدن
مامان عرفان
20 آذر 92 8:09
سلام عزيزم خوبي ؟ حال و احوال ؟ عزيزم ايشالا به زودي و به سلامتي ني ني كوچولو به دنيا بياد .
مامان حدیث
پاسخ
انشاله 4 ماه دیکه مونده
مامان عرفان
24 آذر 92 9:28
خوبي عزيزم ببخش چند روز بود نتونستم بهت سر بزنم
مامان حدیث
پاسخ
خواهش میکنم شما بخشید نتونستم جواب بدم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرهای من می باشد