راستگو ترین مرد دنیا
بزن دست قشنگ رو
بهترین چیز برای پدر و مادر اینه که بچه اش اونو جلوی بقیه روسفید کنه
منم همینکارو کردم یاد نگرفتم هیچوقت دروغ بگم
قصه از اینجا شروع میشه که منو از مهد آوردن خونه بعد از استراحت و چرت بعد از ظهر مامانم دید که من جلو موهامو کوتا ه کردم
با کمال خونسردی از من پرسید موهات چی شده؟
گفتم : بلند بود تو چشمام بود کوتاهشون کردم و با اشاره نشونش دادم چه جوری.
مامان : کجا ؟
من : اتاق خاله فاطمه (مربی مهد )
مامان و بابام با هم حرف زدند و هردوتا موافق براینکه فردا در این مورد با مدیر صحبت کنند
اونشب گذشت و روز بعد مامان وقتی منو رسوند مهد با مدیر مهد صحبت کرد و از اونجایی که به من اعتماد 200000000% داره گفت که باید بیشتر مواظب باشند حالا ادامه ماجرا
مدیر : امکان نداره در اتاق قفل بوده؟
مامان : مهم نیست موهاش کوتاه شده مهم اینه که اگه قیچی دستش وبده تو چشم خودش یا یکی دیگه میزد چی جواب میدادین؟
مدیر : چرا دست زده ؟
مامان : من از بچه 3 ساله توقع ندارم شیطونه ولی از شما توقع دارم
مدیر : اینجا نشده در اتاق بسته است؟
مامان : بچه من دروغ نمیگه .
مدیر : ولی الآن داره درغ میگه ؟
مامان : منظورتون چیه ؟ یعنی بچه من دروغ میگه ؟
مدیر : بله داره دروغ میگه ؟
مامانم از جواب مدیر جا خورد منو کشوند کنارشو از من پرسی: کی موهاتو کوتا ه کرده ؟
گفتم : خودم.
مامان :با چی ؟
من : قیچی.
مامان : کجا کوتا ه کردی؟
من : اتاق خاله فاطمه .
مامان : در اتاق خاله فاطمه بسته است قیچی کجا بود؟
من به در ورودی که نزدیکمون بود اشاره کردم و با اشاره دستگیره در رو کشیدم پایین و گفتم اینجوری بازش کردم.
انگار دنیا رو به مامانم دادند با غرور از کنارم بلند شد و فقط به مدیر نگاه کرد و گفت بیشتر مواظبشون باشید و رفت بیرون و منو گذاشت مهد.
ظهر که خونه برگشتیم برام خمیر بازی جایزه گرفت و گفت این جایزه امروزه که راست گفتی.
دروغ مثل برف است که هر چه آنرا بغلتانند بزرگتر می شود.